جدول جو
جدول جو

معنی ترازو کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ترازو کردن
(فُ تَ)
ترازو ساختن. ترازو درست کردن:
بس طفل کآرزوی ترازوی زر کند
نارنج از آن خرد که ترازو کند ز پوست.
خاقانی.
گرچه ز نارنج پوست طفل ترازو کند
لیک نسنجد بدان زیرک زرّ عیار.
خاقانی.
صاحب آنندراج در ذیل ’ترازو کردن تیر’ آرد: متعدی ترازو شدن تیر:
در همان گرمی کشد بر سیخ تا نخجیر را
ناوکش را شصت صاف او، ترازو کرده است.
معز فطرت (از آنندراج).
رجوع به ترازو شدن شود، در تداول عامه، وزن کردن. سختن و سنجیدن.
- دل را ترازو کردن، کنایه از قضاوت صحیح کردن و درست اندیشیدن:
بیائیم و دل را ترازو کنیم
بسنجیم و نیرو ببازو کنیم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تراز کردن
تصویر تراز کردن
معلوم کردن پستی و بلندی سطح چیزی به وسیلۀ تراز، هموار ساختن و برابر کردن پستی و بلندی سطح زمین یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(فَ تَ)
هموار و مستوی کردن چیزی، قرار دادن تراز در آخر حساب. بالانسه. (فرهنگستان). معادل کردن دو ستون دخل و خرج در دفاتر حساب، اعم از دفاتر بانکی یا بازرگانی، نقش و نگار کردن:
گهی ز میغ زند بر مه دوهفته رقم
گهی ز مشک کند بر گل بنفشه تراز.
قطران (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چکیدن. تراویدن:
نیست در دست سبوی من عنان اختیار
راز عشق از دل تراوش گر کند معذور دار.
صائب (از بهار عجم) (از آنندراج).
از خرامت بس که کیفیت تراوش می کند
نقش با رطل گران می گردد از رفتار تو.
صائب (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
درگذشتن و از حد خود درگذشتن. (ناظم الاطباء) ، تعدی کردن. بگذشتن. پای بیرون نهادن از... بهمه معانی رجوع به تجاوز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تعیین کردن پستی و بلندی سطح چیزی، هموار کردن سطح زمین مسطح ساختن زمین یا چیزی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
ممتد کردن طولانی کردن، چیزی را پهن کردن گستردن، شکنجه کردن بفلکه بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرزو کردن
تصویر آرزو کردن
آرزو بردن آرزو داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاپو کردن
تصویر تکاپو کردن
رفت وآمد کردن بتعجیل، جستجوی بسیار کردن، کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکافو کردن
تصویر تکافو کردن
بس بودن کافی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراز کردن
تصویر تراز کردن
((~. کَ دَ))
تعیین کردن پستی و بلندی سطح چیزی و برطرف کردن آن
فرهنگ فارسی معین
تعدی کردن، تعرض کردن، دست اندازی کردن، دست درازی کردن، حدشکنی کردن، مرزشکنی کردن، اجحاف کردن، تخطی کردن، هتک عصمت کردن، هتک حیثیت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هم سطح کردن، هموار ساختن، متعادل کردن، میزان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
لانتهاكٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
Encroach
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
empiéter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
invadir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
kuvamia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
eingreifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
посягати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
naruszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
invadir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
تجاوز کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
অনুপ্রবেশ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
ihlal etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
invadere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
침해하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
侵入する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
לפלוש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
вторгаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
menginvasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
บุกรุก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
binnendringen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تجاوز کردن
تصویر تجاوز کردن
अतिक्रमण करना
دیکشنری فارسی به هندی